sEtArEhAyE aBi
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : farin rasouli
 
دلا من عاشقی را ز خویش بیرون کردم تا که شاید دل من رحم برش آید ز خاک
حال درگیر خاطره و محبت و خانمان سوز بی عشقی شدم
این دگر خاکستر تن من است که به زمین افتاده عالما عاشقم کن به همه عالم که یاد از یاد برم
زنده شوم به خاک روم
دیگری آمد به صحنه
ثابت قدم عشق ورزید آنچنان گرم که دیگر
زمستانی نشد هوای دل
آنچنان گرم که یخ ذره ذره تنم را آب کرد.عاشقی را این بار
با روی خوش نشانم داد روزگار
و دل از شقایق خونین دشت به چمن های خرم بستم
و نشستم در باداینبار از باران یاد خوبی کردم و یادم رفت
این همان خاکی بود که الا ن آتش شد
دل من آتش شد و سوزاند هرآنکه را که
بی مهر به نزدم آمد
ابر و باران و تگرگ هرچه قدر میبارند
بازهم خواهم مانددر آغوش همانی که به یادم آورد این من چه کسی است
و
به گوشم خواند زنگی کردن را.
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 12:0 ::  نويسنده : farin rasouli

به اوج میرویم و میستاییم یکدیگر را

دریغ از همان پروازی که پرنده به ما یاد داد

ما دیگر نفهمیدیم که فرداها چطور آسمانی میشوند

و چطور به خواب رفتیم

چه زیبا بود ابری بودن و چه آسان از تو گذشتم از خودم و گذشنه ها

چه زیبا ترکت کردم بدون هیچ عذابی وقتی به یاد میاوردم عذابم را ... عذابت را

و چه آسان غرق شده هارا به ساحل کشاندم و یکی یکی به سلول های تنم نفس دادم

زنده ام

راهت را بگیر و برو

درباره وبلاگ


باز هم باران میبارد این بار امید نزد من است من عاشقانه خدا را می خوانم...
آخرین مطالب
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 221
بازدید کل : 75007
تعداد مطالب : 77
تعداد نظرات : 107
تعداد آنلاین : 1

Alternative content