sEtArEhAyE aBi سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, :: 15:52 :: نويسنده : farin rasouli
بی بند وباری حس عجیبی است که وقتی این راه را می آیم باز هم در کنار من میپیچد اگر این لیوان شکسته را روزی در دستت گرفتی یادتت باشد او را برای من به یادگار بگذاری من اینم...نه نمیشود که بدانی حتی اگر بی درنگ توی سرنوشتت نباشم می خواستم اما نشد. که راه غنچه را به خاک سپرد و حرف تازه ی قلبم "پایان" بود و دوستانم مرا به راهی سپردند که دلم از راه رفتن درش فریاد می کشید راهی بی تو همان راهی که "درست" خطاب میشد و این حس بارها تکرار میشد حتی نگاهی نبود این دروغ شیرین را بار ها در خاطراتم مرور میکنم خنده ام....؟نه!دروغی بیش نیست و باز هم تکرار میشود و الان تنها دروغ می خواهم دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 20:28 :: نويسنده : farin rasouli
به خواب می روم وقتی که دنیا باری از سرزمین خیالیم بر می دارد چشمانم را می بندم...هوایی به اسارت عشق زندانی خوبی و ساز شبانه ی مهر باد نسیم خوش به دل می دهد و این گونه یاد می گیرم که نگذرم از آنچه هست و باید باشد به بوده هایم عشق می ورزم برای نبوده هایم راه می سازم اما وقتی چشمانم باز میشوند تنها راه میماند وراه.... چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 19:36 :: نويسنده : farin rasouli
نگاهت را در بغض شبانه ام حبس می کنم در این سکوت پر از تاریکی ... از نبودنت می ترسم از رفتن بی بازگشت دلم بهانه هایش را به خاک می سپارددل گیری هایت را کنار بگذار دیگر نای ماندن ندارد چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 19:21 :: نويسنده : farin rasouli
موجودی در کنار تنها آشیانه خانه کاه گلی من انگار که پشت سرش را حس نمی کند ای گل وقتی باران می بارد تنها به تو می اندیشم من از آسمان باران نمی خواهم برای خود خدا رو برای بودن و نبودن نمی بینم نه برای زندگی و مقام نه برای مرگ نه بودن خدا رو برای بودنت می خواهم و بودنت آری به تو می اندیشم لحظه ای کافیست غرق شوم در حس عاشقی ات ای گل و تنها وقتی به این موجود می نگرم عطر لذت هوای اتاقکم را پر می کند
پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 14:54 :: نويسنده : farin rasouli
نگاهم رو به آسمان است اما نمی بینم تو را همیشه این تو هستی که تنها در اوج خستگی باز به یادت هستم ازین فاصله ی نزدیک چه قدر دور دیده میشوی رنگارنگ بودم در کنارت حالا که تار شدم بدان که دیگر نییییییییییییستم ای باد یادت باشد قاصدک را اشتباهی نفرست یک لحظه نبودن هوایت کافیست.... اما نه!مدتی بیش است که آبزی شده ام
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 17:42 :: نويسنده : farin rasouli
خدایا بچگی های مرا از سر کوچه های گناه تاریکی ببخش چگونه طلوع می کند عشق....سر به افق می کشد نگاه آسمان دل مهرت را به آسمان ها می کشد نفسی کافیست از وجود تو تا بارانی شود دریای خیال خدایا بزرگی عشق را در تو می شناسم چو به دیدار تو می آمد سر به زیر او هم می خندید...اشک ابر را به تازیانه ی باران در اوج آن زمانی که نمی دانم که حتی نامم چیست لحظه ای کافیست حتی خیال آغوشت آرامم می کند... جمعه 5 آبان 1391برچسب:, :: 16:39 :: نويسنده : farin rasouli
نمی دانم حالا این راه را چگونه پیش گیرم وقتی خورشید دارد در دل ماه می سوزد ستاره ها بروی خود نمی آورند ای عشق دیروزم نمی دانم چرا هنوز عطر تنت اتاق خیالم را پر می کند همه می دانند که هنوز درگیر شب مهتابی غمگین تاریکی هستم که این شب بی تو بی ماه انگار نمی دانم بی تو با خاطره هایت چه کنم...بیا و در خاطرات من پرسه بزن برای لحظه ای تپیدن عشق را احساس کن جمعه 5 آبان 1391برچسب:, :: 13:43 :: نويسنده : farin rasouli
در این غوغای خیال چرا نیستی؟ پس هوایت کجاست؟ چرا نمی گویی دوباره و دوباره که نمی توانی...از مرگ نگو چرا هوایت را به تنم نمی فروشی؟ گم شدنم را به خاطر بسپار..شکستنم را مرا با این همه دروغ تنهایم نزار نمی دانم حرف های گم شده ات را از کجا پیدا کنم.. آری میتوانم فراموش خواهم کرد اما این بغض خانه ام را ترک نخواهد کرد تنهایی هوایم را رها نخواهد کرد نه!این اشک چشانم را تنها نخواهدگذاشت دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 17:22 :: نويسنده : farin rasouli
سر انجام راهت را ازم دور کردی هنوز هم همان جای همیشگیمان عطر تنت را می دهد آسمان بار ها به یادت اشک ریخت و زمین باخت از خونه ی دل تنگ عاشق خاطره های به جا گذاشته ی ابر از خورشید بپرس خودش بار ها رفت و ابر را آورد تا آنقدر گریه کند که صدایمان به خدا برسد... دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : farin rasouli
نگاهت کافیست تا دوباره همه چیز را از یاد برم اما انگار که تو از نگاه هم فرار می کنی حقیقیت همان دروغیست که بارها تکرار میشود نشونه ی زندگی کردن رو از یه جای بی نشون پرسیدم و گفت: راهت رو کج کن و برو طاقت دل های پرپر نداری واسه دیر شدن خیلی زوده و بعضی وقتا این زود بودن دیر می شود سری به آسمان بزن از آن بالا زمین رنگ دیگری دارد زمینیان آسمان از این که افق بر شما می کشد به التماس ابر افتاده آخر این راه شناخته را از یک ناشناس بپرس این راه پیرهن پاره شده نمی خواهد دل پاره به ارزانی میخرد....
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||||
![]() |