sEtArEhAyE aBi
دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:, :: 22:13 ::  نويسنده : farin rasouli

خدایا تمام لحظه هایم به آرامش اند

انگار نه انگار که تا دیروز ز دیار طوفان فراری بودیم

که با تمام خاطره های افتاده در تک تک گوشه ی این شهر باد به غرور میزدیم

حال نه یادی مانده نه عشقی

آنچنان در این تاریکی فرو رفتن امید طلوع به من داد

من از سرور ماه به خورشید دل بستم

سوزان تر

نورانی تر

عاشقانه تر

خدایا هرآنچه از من است ز توست دستانم به سوی آسمان ها مهر توست...

پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : farin rasouli
 
دلا من عاشقی را ز خویش بیرون کردم تا که شاید دل من رحم برش آید ز خاک
حال درگیر خاطره و محبت و خانمان سوز بی عشقی شدم
این دگر خاکستر تن من است که به زمین افتاده عالما عاشقم کن به همه عالم که یاد از یاد برم
زنده شوم به خاک روم
دیگری آمد به صحنه
ثابت قدم عشق ورزید آنچنان گرم که دیگر
زمستانی نشد هوای دل
آنچنان گرم که یخ ذره ذره تنم را آب کرد.عاشقی را این بار
با روی خوش نشانم داد روزگار
و دل از شقایق خونین دشت به چمن های خرم بستم
و نشستم در باداینبار از باران یاد خوبی کردم و یادم رفت
این همان خاکی بود که الا ن آتش شد
دل من آتش شد و سوزاند هرآنکه را که
بی مهر به نزدم آمد
ابر و باران و تگرگ هرچه قدر میبارند
بازهم خواهم مانددر آغوش همانی که به یادم آورد این من چه کسی است
و
به گوشم خواند زنگی کردن را.
پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 12:0 ::  نويسنده : farin rasouli

به اوج میرویم و میستاییم یکدیگر را

دریغ از همان پروازی که پرنده به ما یاد داد

ما دیگر نفهمیدیم که فرداها چطور آسمانی میشوند

و چطور به خواب رفتیم

چه زیبا بود ابری بودن و چه آسان از تو گذشتم از خودم و گذشنه ها

چه زیبا ترکت کردم بدون هیچ عذابی وقتی به یاد میاوردم عذابم را ... عذابت را

و چه آسان غرق شده هارا به ساحل کشاندم و یکی یکی به سلول های تنم نفس دادم

زنده ام

راهت را بگیر و برو

پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, :: 1:45 ::  نويسنده : farin rasouli

رمز:چندمه خرداد؟؟؟؟؟؟اون عدد تنها

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...
سه شنبه 4 تير 1392برچسب:, :: 16:5 ::  نويسنده : farin rasouli

 تا که گم شوم تو آیی

تو چه هستی به راستی قسمت قلب مرا میلرزاند

نوای دلتنگیت تپش قلبم را بی اختیار به فلک میکشد

خدایا

توکه تنها می مانی و بس

تو که تنها گریه هایم خنده هایم را دیدی و بس

از تو من در عجبم

که حوری و دل و آسمان و آفتاب همه عاشق هر روزه ی زیباییت هستند

تا به دریا برسم غرق مهر تو شوم

مردم خاک زمین دست من را نگیرید که خواهم به خدا رسم

!

 

سه شنبه 4 تير 1392برچسب:, :: 15:49 ::  نويسنده : farin rasouli

کنار پنجره باز هم باران خیالم را به برد به بالا

صدای سوزش سازت بازم هوایم را برد به دریا

کنار من آتش و خاک و عشق نشسته اند اما

هیچ یک نمی دانند چطور بسوزانم و خاموشم کنند

چه غریبه نوازش میشوم بازهم

انگار دلی نمانده که به دریا زد

بازهم رد پایت را دنبال کردم اما

آخرش قلب خودم را یافتم

هیچ یک از دل من خبری ندارند ولی

به کهنه لبخندم دل می بندند

بازهم میخندم ومی خندم ولی

منتظرم

تا که شاید تلنگری مرا با گریه از پای در آورد

 

چهار شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, :: 23:24 ::  نويسنده : farin rasouli

خانه ام در همین نزدیکی است تو که یادت هم نیست

ولی

آشیانم کنج قلب و دل توست

ساز من نوای خوش توست

عاشقم اما دیار تن من از خیال است و جدال

از صدای رود سالهاست عقبیم...موج ها میرقصند و باد نوازش می کنداما دریا بی خبر است ای تو بیچاره دل من...تو 

نمیفهمی ولی سالهاست از غم تو بی خبرند..خانه ات کجاست؟راه را که نشانت میدهد؟به کجا چنین شتابان گریان

میروی؟

آرام آرام آرام

بایست

راه عشق راه پر خطری ست

سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, :: 22:50 ::  نويسنده : farin rasouli

یادم است گفته بودنداگر تمام درها بسته بود تو بدان

پنجره ای منتظر گشودن است

در کنج زندگی 3چیز آموختم:

-ایستادن گنه است

-انتظار ره شکن است
 

-نا امیدی ضرر است

تو بلندی و سپیدگاه گاهی تکیه گاه اما خوب میدانم باید که گذشت....

از بر قلعه ی غرور...از پس این دیوار های بلندباید که گذشت

در خیال پنداشتم که دیوار محکم است گر ندانستم ولی تبری بود که زود قول و قرار او را آوار کند

پس میگذرم...

که زیادی قول دیوارهارا بر دوش کشیده ام

روزایی چکه میکرد ازت

در دل گچی خود چه نگه میداری؟

هرچه هست در دل توست کار من همچو یک رهگذر است....کار امروزی ما....چشم بستن از دیوار و رد شدن است

 

جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 1:11 ::  نويسنده : farin rasouli

 

کاری به این راه ندارم

دور یا نزدیک

بازهم در کنار من خواهی ماند در کنار این زندگی که انگار با تو تقسیم شده است

من آرزو هایم را با تو قسمت می کنم

در خیالشان

در داشتنشان

و هرقدر هم در این راه ازم دور شوی باز هم خواهم آمد

تو میخواهی برو و سرت را برنگردان

ولی

خورشید هنوز برای آمدنت روشن است...

 

چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 12:25 ::  نويسنده : farin rasouli

چون عقابی که از برون سخت و پر از قدرت از کنار بیابانی که هیچ غذایی نداشت بگذر و با غرور راه را پیش بگیر و بال

هایت را به باد بسپار

به خورشید رحم نکن چون او به موقع خوب میداند چطور تشنه ات کند

چون او به ندرت بنوش که گر به آب بخندی خوب میداند چطور غرقت کند

چون او ببین اما ندزد که قدرتت همان پیل بازوی وجدانت است

در این پرواز چون او اوج بگیر

چون عقاب

چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 1:47 ::  نويسنده : farin rasouli

من اوج گرفتن را بلدم اما از سقوط میترسم

در پشت یک در چوبی منتظر دستانی هستم که آرام بروی دستانم بیاید

و چشمانی که که گونه هایم را نوارش کند

و اینگونه از فرود نمی ترسم

آری

این جا در زمین

بازهم کسی هست که منتظرم بماند

شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 16:55 ::  نويسنده : farin rasouli

تولد یک سالگیم را با پاییزی تکراری شروع کردم همان پاییزی که باری دیگر آن را دیده بودم

و زمستان هوهوی سردش را بر سرم می کشید و دان های برف عاشقانه بر زمین بوسه

می زدند اما این برف ها

همان

برف ها بودند...

عشق های تکراری.

آدم ها مانند قبل هفت سین می انداختند و عیدی تکراری را جشن می گرفتند..

روز ها تکرار میشد

روزهایی که بر نگاهت بارها دیده شدند

اما یکی از روزهای تابستان که تکرار, پنجره بر زمین بسته بود همان روز که هوا سوسوی آه

بر دل می نشاند

و تو رفتی

مرداد سیه مه شد و بس..

تا بهار بعدی سال ها طول می کشد

بغض آسمان شب بی درنگ تنگ میشود هر نفس انگار بی نفس تر میشویم

اشتباهی از پس کوچه های خیال می گذشتم...

و تکرار را به هر روز به روز هایی که نیستی دعوت می کنم.

روحت شاد

چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 15:42 ::  نويسنده : farin rasouli

سلام ای زمستان

یادم میاید که پارسال هم همین طور سالم را به خشکی کشیدی

خزان در کنارم حسرت برگ به دلم میکشد

و یاد تو را به آغوشم می سپارد

تو درد را به خاطرم نیار

من بارها از روی زمین های یخ بسته ی بی روح به زمین افتاده ام

و بارها در میان آلونک سرد برف به گرفتار افتاده ام

خورشید را ازم نگیر

در میان این هه سردی و حسادت نمی دانم چه طور دنبال آتش قلبی باشم که دیر یا زود نفسم را

به راه می سپارد.. به راهی که بازهم درش خاطره هایم قندیل بسته اند...

چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 15:36 ::  نويسنده : farin rasouli

ستاره های آسمانی بلند جای ماه را نمی گیرند

این همه حرف تلخ در حضور پس زدن و محفلی از نبودن تو همه و همه برای تلنگری ساده برای

بودنت است

به این همه تنهایی عادت کرده ام اما تو را از این همه رویا نمی توانم بیرون بکشم

مرا به احتیاج وادار می کنی و از کنار رویایی پر از غصه می گذرم

یادت باشد ای دوست حرفم را که زدم سرت را پیش بکش آخر به چشم هایم قول داده ام کسی

اشکش را نبند

غرق سوالی که نمی دانم کی چطور این گونه در تو آمد که حالا زندگی را به پای بی منی

میریزی...

 

چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 20:57 ::  نويسنده : farin rasouli

هنوز هم سر کلاس خشخش برگه های کاهی بیش تر به دلم می چسبد

هنوز هم مزه مزه بروی برگه ی بزرگ امتحان به طعم دلسردی به طعم یک نگاه از عمق

خواهش

و خاطره هایم را به این خانه ی کوچک و اتاق هایی که درش سکوت و فریاد گچ بروی تخته

می شود

و زنگ نجات را به دل می گذارم تا خاطراتم را بر تکت تک کاشی های آبدار خانه بر دیوار کوتاه

بوفه مان به یادگار می گذارم

دوستی را در این همه ماجرا در بین غم ها و شادی یک قلب کوچک اما بزرگ بین خود و این

حس آشنا قسمت می کنم

تنها...

وقتی از کنار مدرسه مان می گذرم...

 

سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 19:34 ::  نويسنده : farin rasouli

در اسمان مهر آنگونه غم را به قهقهه می کشم که اشک راهش را گم کند

در این تاریکی مطلق امید را به خورشید می کشم که قلب درش غرق شود

به نفرت آنچنان طعنه ای بزن که عشق راهش را پیش بگیرد

دنیا را روزگار را به دست خدایی می سپارم که در طنین وجودش مهر غوطه میزند

 

سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 19:28 ::  نويسنده : farin rasouli

 

امشب باز هم در میان اشک هایم تنها جای خالیت را به پاس چشم های خسته ام

به پاس پایان قصه به آخرمی کشم

و در عطر پیرهن جا گذاشته ات بارها غرق می شوم

و از خود آنقدر دور که نمی توانم بفهمم کیستم

به یاد یک جاده

به یاد یک لحظه ی ماتم گرفته

به یاد یک شیرینی تلخ

بارها غرق کما می شوم

و وجودم را به راهی می سپارم که می دانم هیچگاه نخواهم رسید...

یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, :: 17:38 ::  نويسنده : farin rasouli

به تو نگاه هم نمی کنم اما هر شبم بدون اشک محال است

سایه ات ا هم یادم نمی آید ولی لبخندت حضورم را تلخ می کند

از بین بودن . نبودن نیستی را می فهمم ولی باز هم در خاطرتت گم می شوم

بی کسی را به تو ترجیح می دهم

این بار دیگر می ترسم

نه

این بار حسم عوض نمی شود

ولی این روح خراب باز هم سوی تو می آید

شب به سحر نمی کشد

نه آمده من این بار نمی بینم

 

سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:, :: 16:23 ::  نويسنده : farin rasouli

این روزها خودم را در میان حالا و گذشته گم می کنم

نمی دانم این آسمان همان آسمان است یا نه

نه...هوا باز بغض گلویم را به گریه می کشاند

ابر هر چه قدر هم که می گرید خالی نمی شود

در حسرت رویایی روشن

که در پی هوای تو آن هم از نظر پاک می شود...

نمی دانم چرا اما انگار "خداحافظ" گفتن را به ماندن ترجیح می دهم

در فرار از عذابی که در آن نام تو را پیدا کردم....

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 16:36 ::  نويسنده : farin rasouli

گاهی در گذشته ی خود غرق می شوم

آینده ای که هیچ یک از حالا نیست را می دیدم

و آب از لیوان سر میریزد...

من آنقدر بخشیده ام که بزرگی ام دیده نمی شود

 صدای دریا چه تکراری شده همان صدایی که تنها آرامم میکرد

در این برزخ گم میشوم...و نمی دانم به کجا روم...

اگر 3روزیست که همه ز ظلمت نمی بینید که من مدت هاست در این تاریکی گم شده ام

دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 17:23 ::  نويسنده : farin rasouli

این روزها را در این حس غریب می گذرانم

و انگار که یک زله طولانی جلویم میبینم و یک دنیا خواب در گذشته ام

و حالم نمی دانم در گیر کدام رویای واقعی باشم؟

جمعه 3 آذر 1391برچسب:, :: 21:44 ::  نويسنده : farin rasouli

قصه ی من آواز تکراری دل توست

همان قصه ی همیشگی تماشای آرزوها

و عذابی که هر روز درش غرق می شوم و به روی ماه نمی آمرم

انگار نه انگار که ستاره ها آسمانم را ترک کرده اند

درین حوض  کوجک دل بی تو بی ماه بی انکار که تاریک باید

پشت سرت هوایی است که از بودن بی وجودت خفه می شود و سوسوی چراغ چشم هایت نور را از خواب بیدار

می کند

سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, :: 15:52 ::  نويسنده : farin rasouli

بی بند وباری حس عجیبی است که وقتی این راه را می آیم باز هم در کنار من میپیچد

اگر این لیوان شکسته را روزی در دستت گرفتی یادتت باشد او را برای من به یادگار بگذاری

من اینم...نه نمیشود که بدانی حتی اگر بی درنگ توی سرنوشتت نباشم

می خواستم اما نشد. که راه غنچه را به خاک سپرد

و حرف تازه ی قلبم "پایان" بود

و دوستانم مرا به راهی سپردند که دلم از راه رفتن درش فریاد می کشید

راهی بی تو

همان راهی که "درست" خطاب میشد

و این حس بارها تکرار میشد

حتی نگاهی نبود

این دروغ شیرین را بار ها در خاطراتم مرور  میکنم

خنده ام....؟نه!دروغی بیش نیست

و باز هم تکرار میشود و الان تنها دروغ می خواهم

سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, :: 15:43 ::  نويسنده : farin rasouli

حس غریبی که در این نزدیکی حس می کنم چه قدر آشناست مانند نوایی که دیروز ها به

گوشم خورد

یاسمن های زندگی آسمان هایم را به ابر می کشند

در این راه غریب چاره ای جز تنهایی نیست

به یاد باد

به یاد خرداد

به یاد آن روز

که راه هاست از ذهنت پاک شده

دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 20:28 ::  نويسنده : farin rasouli

به خواب می روم وقتی که دنیا باری از سرزمین خیالیم بر می دارد

چشمانم را می بندم...هوایی به اسارت عشق زندانی خوبی و ساز شبانه ی مهر

باد نسیم خوش به دل می دهد و این گونه یاد می گیرم که نگذرم از آنچه هست و باید باشد

به بوده هایم عشق می ورزم برای نبوده هایم راه می سازم

اما وقتی چشمانم باز میشوند تنها راه میماند وراه....

جمعه 26 آبان 1391برچسب:, :: 21:9 ::  نويسنده : farin rasouli

نگاهی به این جای خالی بنداز

سراسیمه بی باورم از آنچه هست

اینی که میبینم آن است که می دانستم نه آن چه فکر می کردم

پس....چوب خوردن را به تن لخت روزگار جدی نمی گیرم

آری این پایان راه بی پایانی بود که وجودش حرف بود و نبودش واقعیتی دردناک

چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 19:36 ::  نويسنده : farin rasouli

نگاهت را در بغض شبانه ام حبس می کنم

در این سکوت پر از تاریکی ... از نبودنت می ترسم

از رفتن بی بازگشت

دلم بهانه هایش را به خاک می سپارددل گیری هایت را کنار بگذار

دیگر نای ماندن ندارد

چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 19:21 ::  نويسنده : farin rasouli

موجودی در کنار تنها آشیانه خانه کاه گلی من

انگار که پشت سرش را حس نمی کند

ای گل وقتی باران می بارد تنها به تو می اندیشم

من از آسمان باران نمی خواهم برای خود

خدا رو برای بودن و نبودن نمی بینم

نه برای زندگی و مقام

نه برای مرگ

نه بودن

خدا رو برای بودنت می خواهم و بودنت

آری به تو می اندیشم

لحظه ای کافیست غرق شوم در حس عاشقی ات ای گل

و تنها وقتی به این موجود می نگرم عطر لذت هوای اتاقکم را پر می کند

 

پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 14:54 ::  نويسنده : farin rasouli

 

نگاهم رو به آسمان است اما نمی بینم تو را

همیشه این تو هستی که تنها در اوج خستگی باز به یادت هستم

ازین فاصله ی نزدیک چه قدر دور دیده میشوی

رنگارنگ بودم در کنارت

حالا که تار شدم بدان که دیگر نییییییییییییستم

ای باد یادت باشد قاصدک را اشتباهی نفرست

یک لحظه نبودن هوایت کافیست....

اما نه!مدتی بیش است که آبزی شده ام

 

شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 20:45 ::  نويسنده : farin rasouli

تا راه سه قدم مانده

سه قدم مانده به دریای خیال

سه قدم مانده به هوایی که نفس کشیدن درش

وجودت را سرد می کند

ناراحتی های پشت نگاهت را به دلم بریز

دوری خواستن را از که آموختی؟

دست به دست دادن دل را رسیدن و محو شدن

رسم روزگار این است

نقطه سر خط

پس از پایان راه نترس

چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 17:42 ::  نويسنده : farin rasouli

خدایا بچگی های مرا از سر کوچه های گناه تاریکی ببخش

چگونه طلوع می کند عشق....سر به افق می کشد نگاه

آسمان دل مهرت را به آسمان ها می کشد

نفسی کافیست از  وجود تو تا بارانی شود دریای خیال

خدایا بزرگی عشق را در تو می شناسم

چو به دیدار تو می آمد سر به زیر او هم می خندید...اشک ابر را به تازیانه ی باران

در اوج آن زمانی که نمی دانم که حتی نامم چیست

لحظه ای کافیست

حتی خیال آغوشت آرامم می کند...

یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, :: 15:58 ::  نويسنده : farin rasouli

آخرین نشونه  های بودنت نبودنت شده

حسرت لبخندت را به دل یک لبخند از آسمان نزار

حالا که این بغض نشکسته تنها و تنها سهم من شد چطور عطر تنت را از وجودم پاک کنم؟

آخرین نشانه های بودنت...همان گونه که در نزدیکی عشق پرسه میزنی از کوچه های فراموشی می گذری و به

بن بست دل

جمعه 5 آبان 1391برچسب:, :: 16:39 ::  نويسنده : farin rasouli

نمی دانم حالا این راه را چگونه پیش گیرم وقتی خورشید دارد در دل ماه می سوزد ستاره ها بروی خود نمی آورند

ای عشق دیروزم نمی دانم چرا هنوز عطر تنت اتاق خیالم را پر می کند

همه می دانند که هنوز درگیر شب مهتابی غمگین تاریکی هستم که این شب بی تو بی ماه انگار

نمی دانم بی تو با خاطره هایت چه کنم...بیا و در خاطرات من پرسه بزن برای لحظه ای تپیدن عشق را احساس کن

جمعه 5 آبان 1391برچسب:, :: 13:43 ::  نويسنده : farin rasouli

در این غوغای خیال چرا نیستی؟

پس هوایت کجاست؟

چرا نمی گویی دوباره و دوباره که نمی توانی...از مرگ نگو

چرا هوایت را به تنم نمی فروشی؟

گم شدنم را به خاطر بسپار..شکستنم را

مرا با این همه دروغ تنهایم نزار

نمی دانم حرف های گم شده ات را از کجا پیدا کنم..

آری میتوانم فراموش خواهم کرد

اما این بغض خانه ام را ترک نخواهد کرد

تنهایی هوایم را رها نخواهد کرد

نه!این اشک چشانم را تنها نخواهدگذاشت

دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 17:22 ::  نويسنده : farin rasouli

سر انجام راهت را ازم دور کردی هنوز هم همان جای همیشگیمان عطر تنت را می دهد

آسمان بار ها به یادت اشک ریخت و زمین باخت

از خونه ی دل تنگ عاشق خاطره های به جا گذاشته ی ابر

از خورشید بپرس

خودش بار ها رفت و ابر را آورد تا آنقدر گریه کند که صدایمان به خدا برسد...

دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 17:16 ::  نويسنده : farin rasouli

بودنی از نیستن

نبودنی از دورا دور اما بودن

ندیدین نفهمیدن در کنار بودن

پس نباش...

نمی دانم چرا دنیا سهم دوستی را از دوری برچید

بودنی اما در انظار رسیدن

و نبودنی که وجودت درم غرق شد...

دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 16:58 ::  نويسنده : farin rasouli

 

نگاهت کافیست تا دوباره همه چیز را از یاد برم اما انگار که تو از نگاه هم فرار می کنی

حقیقیت همان دروغیست که بارها تکرار میشود

نشونه ی زندگی کردن رو از یه جای بی نشون پرسیدم و گفت:

راهت رو کج کن و برو

طاقت دل های پرپر نداری

واسه دیر شدن خیلی زوده و بعضی وقتا این زود بودن دیر می شود

سری به آسمان بزن از آن بالا زمین رنگ دیگری دارد

زمینیان آسمان از این که افق بر شما می کشد به التماس ابر افتاده

آخر این راه شناخته را از یک ناشناس بپرس

این راه پیرهن پاره شده نمی خواهد

دل پاره به ارزانی میخرد....

 

دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, :: 15:35 ::  نويسنده : farin rasouli

 

واسه پاییزه بهار من و تو هیچ بارونی نمیباره

بیدار شو با این که هنوز شب تاریکه

نه!

این سپیده به طلوع نمی کشد

غروب نگاهت را در وجودم حس می کنم

نگاهت را ازم نگیر که همین غروب طلوعی است برای قلب من...

جمعه 21 مهر 1391برچسب:, :: 12:32 ::  نويسنده : farin rasouli

 

لولا هاي خيال در كنار تو به رقص در امده

تو حواي زمين بهشت مانند مني

از هوس نيست اين همه حرف

حتي باشد هم با تو

بي هوس و با هوا

مني از من ب من نزديك تر تو

تويي از تو به تو نزديك تر من

پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, :: 17:20 ::  نويسنده : farin rasouli

هوايت را ببوس و با نسترن بسوز

رفتن..رسيدن..در اخر نقطه را به سر خط كشاندن...

خوابي به سوي اسمان از بي مني به وجود تو افتادن و اين طور

از خود به بيراه رفتن

به تمناي باران از اسماني كه ابر به خود نديده است...

پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, :: 16:59 ::  نويسنده : farin rasouli

تنها همين اغاز براي اخر راه من و تو....

در شب هاي بي ترديد از وجود غم ..سركشي به اسمان هم ممنوع است

قصه ي عشق ترانه ي تكراري دل هاست

در اخر يك راه رسيده تا جايي كه قلب سر در برابر تقدير خم مي كند به سياهي احساس حسادت مي كنم

یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, :: 20:24 ::  نويسنده : farin rasouli

شيريني هاي سر تندخويي هاي حسادت

نه ان كه روي...نه!

با اين كه خط زدن رسم دلت شده ولي رسيدن اسان است وقتي  دستت را بمن دهي

تنها با يك جمله

در لحظه ي اخر ماندن...

اين داستان سوي اين راه را كم ميكند

اما رسيدن بي معناست تا تو باشي راه باشد

شايد با ساده دل كندن از غم

ازين كمتر نشيم....

 

یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, :: 20:16 ::  نويسنده : farin rasouli

حضور نشانه ي بودن نيست

به تمناي هر انقدر از نبوده به بهانه ي نديدن

ارزويم روزيست

هر انقدر دور تر

به بهانه ي با تو بودن باشم.....

 

پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, :: 11:55 ::  نويسنده : farin rasouli

پرواز مرا به آسمان نمی برد

تنها رویایی بیش نیست

ازین جا تا خود خدا قدمی بیش نیست

چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : farin rasouli

http://th05.deviantart.net/fs27/300W/f/2008/125/2/b/Sad_Angel_by_lady_nightstalker.png

khodahafez...

yejuri avaz khaham shod ke ghese hayeman hame yadat ravad

na in gune raftan ra asude bogzar kari be karash nadashte bash

del nemidanad che konad dar gharghe in hame dorugh...

be rasti o be rahati khodahafez

mara mehmane chand ghatre ashko yek dele por...

azin hame harfe khaste konande o azin hame ghatl

boland tar bolantar bgu

khodahafez

bolantar boland tar

khodahafez.....

یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 14:49 ::  نويسنده : farin rasouli

يادت باشد زندكي همين معناي با تو بودن است

اين را ميدانم تو هم دركير همين دقايقي

تو كه مي بيني.....

دمي به خوارهاي اين جاده نخواهم زد تك شاخه ي رز بيداري هاي طلوع

بي بهانه با تو

بي فرياد

همه را به حسرت بكش

نه نميشود...انكار كه بي تو اصصصلا نميشود

كجاست ناجي سايه ي قلب

هوايم را به يلدايي بودنت بخر

ببخش.....

اين بودن نبوده را..اين من بي تو را...

و نكو خداحافظ

خودت خوب ميداني اين جدايي حق سايه ي دستان ما نيست

حالا درياب و مدارا كن

بكو كه اين دير بودن خيلي زود است

ازين بيراهه ي ترديد نترس

اسمان تو حتي با ستاره هاي سوخته به هزاران ماه مي ارزد

واسه كندن ازين برزخ بايد خلاف جهت دنيا بريم..بيا

من تا ته اين راه تاريك هستم

يادم دادي تا ابد عاشقت بمانم واين حس به اسمان ميرود براي تو

براي تو

روياي شبانه ي مهتاب همان قاب عكسي كه به ديوار قلبت زدي

حالا بيدار شو وقتش رسيده

دستم را بكير و بالا ببر

سقوط هم كنيم اشكال ندارد

اين تو هستي كه بالا ميروي و همين كافيست

بودنت جطور ريشه كرده كرده كه دل كندن اين قدر سخت است

 

 

شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 21:6 ::  نويسنده : farin rasouli

غرور من را نديده بكير

اين همه بغض را ببخش

من نميدانم از كجا نور بياورم؟

انكار  كه همه ي شهر را تاريكي به خواب برده

نمي دانم

اين حضوري است براي تو

يا

براي تولد اين حس

دامنه ي عشق من به تمناي هزاران ستاره ي سوخته ي اسمان

به تمناي تو

تمناي عشق

شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 1:47 ::  نويسنده : farin rasouli

از كجا بركشتي؟

اي نبوده ي من

هنوز اسمان برايت اشك ميريخت

ايينه از فراق شكست

دل اشوب حسادت

از كجا بركشتي

مرا

از درياي خيال در اغوشت بكير...

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ


باز هم باران میبارد این بار امید نزد من است من عاشقانه خدا را می خوانم...
آخرین مطالب
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 308
بازدید ماه : 439
بازدید کل : 75450
تعداد مطالب : 77
تعداد نظرات : 107
تعداد آنلاین : 1

Alternative content