sEtArEhAyE aBi شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 16:55 :: نويسنده : farin rasouli
تولد یک سالگیم را با پاییزی تکراری شروع کردم همان پاییزی که باری دیگر آن را دیده بودم و زمستان هوهوی سردش را بر سرم می کشید و دان های برف عاشقانه بر زمین بوسه می زدند اما این برف ها همان برف ها بودند... عشق های تکراری. آدم ها مانند قبل هفت سین می انداختند و عیدی تکراری را جشن می گرفتند.. روز ها تکرار میشد روزهایی که بر نگاهت بارها دیده شدند اما یکی از روزهای تابستان که تکرار, پنجره بر زمین بسته بود همان روز که هوا سوسوی آه بر دل می نشاند و تو رفتی مرداد سیه مه شد و بس.. تا بهار بعدی سال ها طول می کشد بغض آسمان شب بی درنگ تنگ میشود هر نفس انگار بی نفس تر میشویم اشتباهی از پس کوچه های خیال می گذشتم... و تکرار را به هر روز به روز هایی که نیستی دعوت می کنم. روحت شاد چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 15:42 :: نويسنده : farin rasouli
سلام ای زمستان یادم میاید که پارسال هم همین طور سالم را به خشکی کشیدی خزان در کنارم حسرت برگ به دلم میکشد و یاد تو را به آغوشم می سپارد تو درد را به خاطرم نیار من بارها از روی زمین های یخ بسته ی بی روح به زمین افتاده ام و بارها در میان آلونک سرد برف به گرفتار افتاده ام خورشید را ازم نگیر در میان این هه سردی و حسادت نمی دانم چه طور دنبال آتش قلبی باشم که دیر یا زود نفسم را به راه می سپارد.. به راهی که بازهم درش خاطره هایم قندیل بسته اند... چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 15:36 :: نويسنده : farin rasouli
ستاره های آسمانی بلند جای ماه را نمی گیرند این همه حرف تلخ در حضور پس زدن و محفلی از نبودن تو همه و همه برای تلنگری ساده برای بودنت است به این همه تنهایی عادت کرده ام اما تو را از این همه رویا نمی توانم بیرون بکشم مرا به احتیاج وادار می کنی و از کنار رویایی پر از غصه می گذرم یادت باشد ای دوست حرفم را که زدم سرت را پیش بکش آخر به چشم هایم قول داده ام کسی اشکش را نبند غرق سوالی که نمی دانم کی چطور این گونه در تو آمد که حالا زندگی را به پای بی منی میریزی...
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 20:57 :: نويسنده : farin rasouli
هنوز هم سر کلاس خشخش برگه های کاهی بیش تر به دلم می چسبد هنوز هم مزه مزه بروی برگه ی بزرگ امتحان به طعم دلسردی به طعم یک نگاه از عمق خواهش و خاطره هایم را به این خانه ی کوچک و اتاق هایی که درش سکوت و فریاد گچ بروی تخته می شود و زنگ نجات را به دل می گذارم تا خاطراتم را بر تکت تک کاشی های آبدار خانه بر دیوار کوتاه بوفه مان به یادگار می گذارم دوستی را در این همه ماجرا در بین غم ها و شادی یک قلب کوچک اما بزرگ بین خود و این حس آشنا قسمت می کنم تنها... وقتی از کنار مدرسه مان می گذرم...
سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : farin rasouli
امشب باز هم در میان اشک هایم تنها جای خالیت را به پاس چشم های خسته ام به پاس پایان قصه به آخرمی کشم و در عطر پیرهن جا گذاشته ات بارها غرق می شوم و از خود آنقدر دور که نمی توانم بفهمم کیستم به یاد یک جاده به یاد یک لحظه ی ماتم گرفته به یاد یک شیرینی تلخ بارها غرق کما می شوم و وجودم را به راهی می سپارم که می دانم هیچگاه نخواهم رسید... یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, :: 17:38 :: نويسنده : farin rasouli
به تو نگاه هم نمی کنم اما هر شبم بدون اشک محال است سایه ات ا هم یادم نمی آید ولی لبخندت حضورم را تلخ می کند از بین بودن . نبودن نیستی را می فهمم ولی باز هم در خاطرتت گم می شوم بی کسی را به تو ترجیح می دهم این بار دیگر می ترسم نه این بار حسم عوض نمی شود ولی این روح خراب باز هم سوی تو می آید شب به سحر نمی کشد نه آمده من این بار نمی بینم
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||||
![]() |