sEtArEhAyE aBi چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 15:42 :: نويسنده : farin rasouli
سلام ای زمستان یادم میاید که پارسال هم همین طور سالم را به خشکی کشیدی خزان در کنارم حسرت برگ به دلم میکشد و یاد تو را به آغوشم می سپارد تو درد را به خاطرم نیار من بارها از روی زمین های یخ بسته ی بی روح به زمین افتاده ام و بارها در میان آلونک سرد برف به گرفتار افتاده ام خورشید را ازم نگیر در میان این هه سردی و حسادت نمی دانم چه طور دنبال آتش قلبی باشم که دیر یا زود نفسم را به راه می سپارد.. به راهی که بازهم درش خاطره هایم قندیل بسته اند... نظرات شما عزیزان:
سلام ب منم سر بزن خیلی قشنگ بود
![]() اگه دوس داشتی بلینک منو ![]()
va man hamchenan dar entezare bitter coffee shoma hastam...
ملیکا
![]() ساعت8:24---16 دی 1391
یا این نوشته های اشک درارت یک بار دیگه تو کلاسام ببینمت میندازمت بیرون فهمیدی!
Erfan
![]() ساعت22:59---14 دی 1391
بيچاره زمستان اين بار ميتواني آتش را در زمستان ببيني چون خودت او را به آتش كشيدي
haniyeh
![]() ساعت19:24---13 دی 1391
خوب بود حال و هوای زمستان را خوب بیان کرده بودی آفرین عزیزم
![]()
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||||
![]() |