مینویسم...
 
sEtArEhAyE aBi
یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 22:37 ::  نويسنده : farin rasouli

 

 جوهر قلم تمام شده بود..نگران بودم قلمی دیگر.هنوز خیلی حرف داشتم باید می شنیدی.

 

 

ورق سپید روبه رویم تاریک تاریک شده بود.جایی برای نوشتن نبود اما حرف داشتم باید می شنیدی...برگه ای دیگر.

 

 

سپیدی اش امیدم میداد تا بنویسم.

 

 

دلتنگ دلم بودم.خیلی وقت است حرفی نزده.سکوت چه دردناک است.

 

 

باید بشنوی.

 

 

سپیدی ورق را می دزدم.باید بشنوی. 

 

 

می نویسم...حتی اگر بگریم می نویسم...زمین بلرزد.آسمان بی نور شود.خورشید رود می نویسم...

 

 

دلم تاریک شده...ای دل بیچاره بگو که من از یاد توست که می نویسم...

 

 

آسمان رعدی زد.ابر گریه می کرد.آسمان دل تو هم سکوت کرده؟گریه کن.

 

 

گریه با این که بی حرف است اما فریاد غم می کشد.آه عشق می گوید و درد تنهایی می کشد.ای آسمان بگو تا بنویسم...

 

 

ماهت ماتم گرفته؟خورشیدت بی نور شده؟ستاره ها دیگر نیستند؟

 

عاشقانه ببار..ماتم نگیر..من برای دلی تاریک می نویسم...



نظرات شما عزیزان:

haniyeh
ساعت20:37---24 اسفند 1391
فرین جان خیلی خوب میتویسی وقتی متنت را می خوانم تو حس قرار میگیرم و این نشات دهنده ی موفقیت تو عزیزم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


باز هم باران میبارد این بار امید نزد من است من عاشقانه خدا را می خوانم...
آخرین مطالب
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 527
بازدید کل : 75538
تعداد مطالب : 77
تعداد نظرات : 107
تعداد آنلاین : 1